ضرب المثل های ایرانی با معانی زیبا

شنبه 23 شهريور 1398
10:20
نمکی

Image result for ‫ضرب المثلها‬‎

ضرب المثل ایرانی زبان زد عام و خواص گردیده و از لحاظ معنایی به برترین هایجهان رسیده. ما برای شما دوستان چهار ضرب المثل زیبا انتخاب کردیم و به اشتراک گذاشته ایم امیدواریم خوشتان بیاد.

ضرب المثل

ضرب المثل

ضرب المثل شكم گرسنه ایمان ندارد

مورد استفاده: به افرادی گفته می‌شود كه به تعهدات و قولهای خود عمل نمی‌كنند.

روزی روزگاری مردی كه از حج باز می‌گشت از كاروان خود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانست كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت: ساعتی قبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور می‌كردند. مرد بیچاره مسیر را در پیش گرفت و به سرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانست كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحظه آفتاب بیشتر بر صحرا می‌تابید و مرد تشنه‌تر و گرسنه‌تر می‌شد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خود می‌دید.

مرد در راه مانده دستهایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمك خواست. شیطان كه همیشه در كمین انسان‌های با ایمان هست در همان نزدیكی‌ها بود. سریع به سراغش رفت و گفت: شنیدم كه خیلی گرسنه و تشنه‌ای و كمك می‌خواهی من حاضرم به تو كمك كنم هرچه بخواهی برای تو حاضر كنم به شرط اینكه ایمان چندین ساله‌ات را به من بدهی.

مرد كه تازه از حج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیك است، به فكر راه چاره‌ای افتاد. سپس به شیطان گفت: شرط تو قبول است. شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دینداری را فریب دهد با خوشحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشست و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دیندار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دست‌هایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شكرت!

شیطان كه توقع شكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت: من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری می‌كنی مگر تو ایمانت را در ازای آب و غذا به من ندادی؟

مرد گفت: من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیده‌ای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟ شیطان فهمید كه با تمام زرنگی و فریب‌كاری، فریب یك مرد دیندار را خورده.

ضرب المثل

ضرب المثل تغاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان

معنی: هنگامی که پیشامدی غیرمنتظره و به وجود آمدن فرصت و موقعیت چیزی نصیب فرصت طلبان و مفت خوارگان شود

دختری عاشق جوانی بود و همواره در آتش عشق و دوری او می سوخت به این امید بود که شاید روزی به او برسد. دختر هر روز کارش این بود که ظرفی ماست را به یکی از دکان های محله برای فروش ببرد. ناگاه آن جوان، مرد. وقتی خبر مرگش به دختر رسید، دختر از ناراحتی مثل مار بر خود می پیچید ولی از ترس پدر و مادرش جرات گریه کردن نداشت. فردای روزی که خبر مرگ معشوق را شنیده بود، ظرف ماست را بر سر گذاشت و به طرف دکان روان شد.

چون قدری راه رفت عمدا پای خود را به زمین، گیر داد و ظرف ماست را به زمین انداخت و بالای سر آن نشست. در ظاهر به بهانه ی شکستن ظرف و ریختن ماست و در واقع در غم آن جوان شروع کرد به گریه تا کمی دلش سبک شود. در این گیر و دار چند فقیر و گرسنه سر رسیدند و مشغول لیسیدن ماست ها شدند. پیر مردی دانا که این جریان را دیده بود گفت:تغاری بشکند ماستس بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان

ضرب المثل
ضرب المثل به آن نشاني که خودم آمدم دوغم ندادي ، نوکرم مي آيد ماستش بده !

روزي و روزگاري در يکي از شهرها مردي زندگي مي کرد که پول داشت ، ولی کم خرج مي کرد . او هرگاه چيزي مي خواست از اين دکان و آن دکان نسيه مي گرفت و به سختي قرض خود را پس می داد.

روزي شنيد که بقال دوغ خوبي آورده . نزد او رفت و گفت : ” در راه که مي آمدم چند جا دوغ ديدم . آن هم از آن دوغها ؛ ولي نخريدم.” بقال پرسيد :” براي چه ؟ ” مرد گفت :” براي آنکه مي خواستم از تو دوغ بخرم.” بقال گفت:” کار خوبي کردي، حالا پول بده، هرقدر که می خواهي دوغ ببر !” مرد گفت:” این چه حرفی است؟ اگر مي خواستم پول بدهم ، از آن دکانها دوغ می گرفتم.”

بقال گفت:” من ديگر به تو نسيه نمي دهم ، هرچه بدهکاري داري بده ، بعد دوغ نسيه ببر” مرد سري تکان داد و گفت:” پشيمان مي شوي .” بقال گفت :” خيلي پيش از اين پشيمان شده ام ، از آن روزي که هرچه خواستي بردي و پولش را ندادي .” مرد که ديد حرف زدن فايده اي ندارد ، راه خانه اش را در پيش گرفت و رفت . براي کاري نوکرش را صدا زد . نوکر که جلوي در خانه ايستاده بود ، دير نزد ارباب رفت . مرد گفت :” چرا اين قدر سر به هوا شده اي ؟ چند بار صدايت بزنم؟ “

نوکر گفت :” ارباب جايي نبودم . سر و صدايي شنيدم و جلوي در خانه رفتم ؛ ديدم دکان بقالي شلوغ است . اگر اشتباه نکنم ، امروز ، روز ماست است .” مرد گفت :” کدام ماست ؟” نوکر گفت :” از آن ماست هاي پرچرب و خوشمزه !” آب در دهان ارباب جمع شد . به نوکر گفت :” به بقال بگو که اربابم گفته که يک ظرف ماست به ما بده .” نوکر که مي دانست اربابش هميشه از بقال نسيه مي گيرد گفت:” ارباب پولش را کي مي دهي ؟ ” ارباب گفت به تو مربوط نيست .

فقط بگو که پولش را بعد مي آورم. ارباب اين را گفت ؛ ولي پشيمان شد . اين بود که به نوکرش گفت : ” نمي خواهد پيش مردم بگويي که ماست نسيه مي خواهم. سر و صدا مي کند و آبرو ريزي مي شود. به بقال بگو که اربابم گفت :” به آن نشاني که خودم آمدم دوغم ندادي ، نوکرم مي آيد ماستش بده !”

نوکر که خودش نیز دوست داشت از آن ماست بخورد ، خود را به بقالي رساند و آنچه را که ارباب گفته بود ، به بقال گفت . بقال تا اين حرف را شنيد ، عصباني شد و بلند داد کشيد . يکي پرسيد :” چرا ناراحت شدي؟ ” بقال گفت :” اگر به جاي من بودي ، آتش مي گرفتي ، يک نفر بدهکار است ، به خودش دوغ نداده ام ، حالا نوکرش را فرستاده و گفته :” به آن نشاني که خودم آمدم دوغم ندادي ، نوکرم مي آيد ماستش بده ! “

از آن پس برای کسي که ميان ديگران اعتبار و مقامي نداشته باشد و با اين حال بخواهد براي ديگران توصيه و سفارش کند ، اين ضرب المثل را به کار می برند .

ضرب المثل

ضرب المثل عزرائیل در خانه‌اش قدم می‌زند

مورد استفاده:در مورد افرادی كه به مرگ نزدیك هستند به كار می‌رود.

در زمان نبوت حضرت سلیمان (علیه السلام) پیرمردی زندگی می‌كرد كه با اینكه سال‌های زیادی عمر كرده بود نمی‌خواست بمیرد. یك روز صبح كه پیرمرد می‌خواست سركار برود. همین كه از خانه خارج شد یك دفعه چشمش به یك آدم افتاد كه پیش از آن روز او را در آن محلّ ندیده بود. نگاهی از سر تعجب به او انداخت و گفت: نزدیك‌تر بیا تا ببینمت تو كیستی؟ ناشناس كه ایستاده بود و او را نگاه می‌كرد نزدیك‌تر آمد و گفت: من كیستم؟ من عزرائیل هستم.

پیرمرد همین كه نام ناشناس را شنید ترسید و تمام بدنش شروع به لرزیدن كرد و با همان حال به طرف خانه‌ی حضرت سلیمان (علیه السلام) دوید.

پیرمرد وقتی به خانه‌ی حضرت سلیمان رسید در زد و وارد خانه ایشان شد، سپس اجازه خواست و با همان حالت ترس روبه روی حضرت نشست. حضرت جواب سلامش را داد و گفت: چی شده پیرمرد؟ چرا همه‌ی بدنت می‌لرزد؟ چرا رنگت پریده؟ از چیزی ترسیدی؟

پیرمرد در حالی كه از شدت ترس زبانش بند آمده بود به سختی توانست بگوید، عزراییل. حضرت لبخندی زد و گفت: كجا؟ چه جوری؟ پیرمرد گفت: امروز صبح كه از خانه‌ام خارج شدم تا به سركار بروم. عزرائیل را در كوچه دیدم خیلی بد به من نگاه می‌كرد، ای پیامبر خدا به فریادم برس من نمی‌خواهم بمیرم.

حضرت سلیمان (علیه السلام) پاسخ داد، مرگ حق است از حقیقت كه نمی‌توان فرار كرد. ولی اگر با من كاری داری بگو اگر در توانم باشد برایت انجام می‌دهم.

پیرمرد گفت: ای فرستاده‌ی خدا من می‌دانم كه هر كاری در قدرت تو هست از تو می‌خواهم تا من را نجات دهی.

حضرت فرمودند: خوب چه جوری؟ پیرمرد گفت: به فرشتگان نگهبانت كه هر كاری از دستشان برمی‌آید بگو من را در یك لحظه به هندوستان ببرند.

حضرت گفت: مرد حسابی تو از كجا می‌دانی كه عزراییل برای گرفتن جان تو به كوچه‌ی شما آمده بود؟ ولی پیرمرد دست از التماس و ناله و زاری برنمی‌داشت.

درنهایت حضرت سلیمان به یكی از فرشتگان نگهبانش سپرد كه هرچه زودتر خواسته‌ی این پیرمرد را برآورده كند. فرشته هم در كمتر از یك لحظه مرد را به هندوستان برد و به قصر حضرت سلیمان برگشت. آن روز هم مثل همیشه حضرت سلیمان به امور مردم رسیدگی می‌كردند كه عزراییل از راه رسید و بر پیامبر خدا تعظیم كرد.

حضرت سلیمان به گرمی از ایشان استقبال كردند و گفتند: چه عجب حضرت عزراییل به دیدن ما آمده‌ای؟ عزراییل گفت: این نزدیكی‌ها كاری داشتم. گفتم حالا كه تا اینجا آمده‌ام برای عرض ادب خدمت شما هم برسم.

حضرت سلیمان (علیه السلام) به یاد پیرمردی افتاد كه چند ساعت پیش به حضور ایشان آمده بود و گفته بود به شدت از نگاه عزراییل ترسیده از عزراییل پرسید راستی می‌خواستم بپرسم صبح چرا پیرمرد همسایه‌ی ما را در كوچه با نگاهت ترساندی؟

عزراییل لبخندی زد و گفت: من كسی را نترساندم، فقط از دیدن آن پیرمرد آنجا خیلی تعجب كردم.

حضرت سلیمان (علیه السلام) پرسیدند: چرا؟ عزراییل گفت: تعجب من از این بود كه قرار بود من ساعتی دیگر جان آن پیرمرد را در هندوستان بگیرم. اما وقتی دیدم آن موقع او در كوچه هست خیلی تعجب كردم.

حضرت سلیمان (علیه السلام) لحظاتی را در فكر فرو رفتند سپس گفتند: به درستی كه هیچ كس نمی‌تواند جلوی خواست و اراده‌ی الهی را بگیرد.


منبع : فارسی فان


[ بازدید : 290 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نمک آباد است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]